***
پی نوشت :
پوستر یکی فرماندها برجسته و عارف و معنوی شهر اهواز – سردار شهید موسی اسکندری
سایز اصلی A3 600 dpi
***
نگاهی به زندگی شهید موسی اسکندری
موسی اسکندری
اعتقاد شهید این بود که این سازمان مردمی ( حفظ سنگر مسجد) می بایست به صورت رسمی در سراسر کشور ایجاد شود تا انقلاب اسلامی بیمه گردد.علاوه بر موارد فوق، ایشان مطالعات بسیاری در زمینه های علمی، دینی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی، قرآن و حدیث و تاریخی خصوصا تاریخ اسلام داشتند. کتابخانه شخصی اش، خلاصه برداری های کتابهای مورد مطالعه اش و یادداشت های متنوعش که به یادگار مانده است خود گواه تلاش همیشگی اش بر آموختن و تعلّم می باشد.
در عین فرماندهی، از شهرت فراری بود. در عین قاطعیت، مهربان بود. سادگی ظاهر و تواضعش، دنیایی تعلیم بود. آنجا که ظرف های غذای یارانش را مخفیانه می برد و می شست. او نفس خویش را کشته بود، در آخرین وداع با خانواده، هنگام رفتن به طور بی سابقه ای درب منزل را محکم می بندد و می رود تا تعلق خود را به خانواده بریده، به خدا بپیوندد، تعلق حبّ خانواده که خود در نامه ای می گوید: من خانواده ام را دوست دارم، علاقه دارم، چطور می شود کسی به زن و بچه اش علاقه نداشته باشد؟ اما تا کجا؟ تا وقتی که محبت بالاتری مطرح نباشد. آری من خدا را هم دوست دارم، من به ائمه هم محبت و عشق و علاقه دارم و مطیع آنها هستم حاضرم برای رضای آنها سالیان سال آواره کوه ها، بیابان ها، دره ها و دریاها شوم (1)
و او که شیفته شهادت بود این بار یعنی در زمستان 1365 (پس از بارها حضور در جبهه ها و عملیات ها) به وصال نزدیک می شود و در عملیات کربلای چهار در خط اول و مقدم جبهه در همان جایی که نیروهای لشکر 7 ولی عصر (عج) حضور دارند رئیس ستاد لشکر نیز یعنی سردار موسی اسکندری حاضر است و در همین عملیات (که در برابر منطقه جزیره مینو آبادان شکل گرفت) حضورش ابدی می شود به ابدیت تاریخ تا در قیام قیامت، گواه و حجتی باشد برای همگان. و خداوند 2 خواسته او را اجابت می کند ]شهادت + سالها آوارگی در بیابان ها[ به این ترتیب در سال 1337 تولد و در سال 1365 شهادت برایش رقم می خورد و تقدیر بعدی مفقود شدن است، 10 سال تمام کسی از سردار خبری ندارد و چون احتمال اسارتش به دست عراقی های بعثی کافر داده می شد برای حفظ جان ایشان، مراسمی و یادکردی برپا نشد پوستری چاپ نشد، حرفی زده نشد .. 10 سال انتظار بازگشت سردار از اسارت ... .
اما در بهمن 1375 بود که خبر رسید سردار بازگشت ...
بازگشت با پیکری سوخته شده در راه خدا، پیکری قطعه قطعه شده در راه حفظ دین خدا و انقلاب اسلامی به رهبری ولایت فقیه.
بازگشت به همراه تعدادی دیگر از شهداء مفقود؛ بازگشت تا طلوعی دوباره داشته باشد، طلوعی و حضوری از جنس دیگر. آشنایان، دوستان و مریدانش به هر صورت که توانستند خود را برای مراسم تشییع و بزرگداشت رساندند (آنها که نتوانستند از جاده دل به همراهی توفیق پیدا کردند) مراسم تشییعی که شهدا نیز در آن حاضر بودند. (2) آری پیکر مطهر سردار در تاریخ16/11/75 پس از سالها مجاهدت، در کنار برادر شهیدش مهدی اسکندری و سایر دوستان، همرزمان و شاگردان شهیدش در بهشت شهداء اهواز به خاک سپرده شد.
و اکنون نیز مشتاقانش عاشقانه به زیارت مزارش می روند و خدا را به او قسم می دهند و خدا، خواسته آنان را از برکت خون مظلومانش، اجابت می فرماید.
جذبه ایمان!
علی محمد صباغیان در رابطه با ویژگی های شخصیتی شهید اسکندری می گوید:گاهی از در مسجد تا منزلش با او قدم می زدیم. در مسیر، آدمهایی بودند که نبش کوچه ها می ایستادند. باور کنید، زمانی که با آقا موسی بودیم، یا وقتی که از آنجا می گذشت، این افراد خودشان را از آقا موسی پنهان می کردند. من یک لحظه فکر می کردم، چرا از آقا موسی می ترسند؟ آقا موسی که کاری به آنها نداشت؟ بعد احساس کردم، آنها از وجود آقا موسی شرم و حیاء داشتند، خودشان را پنهان می کردند. اصلا به خودم می گفتم: الله اکبر! چی در وجود این بشر است؟ ... آری، اگر کسی با خدا مرتبط باشد، خداوند محبت آن شخص را در دل تمام دوستان و دشمنان او قرار می دهد. این ویژگی را در وجود نماز شب خوان ها دیده ام و شهید موسی اسکندری از همین افراد بود.
مثل آقا موسی
حاج حمید اسکندری از همرزمان شهید از انس او با قرآن اینچنین یاد می کند:یکی از پرسنل به من گفت: من آقا موسی را نمی شناختم و او را ندیده بودم؛ ولی می دانستم که رئیس ستاد لشکر 7 ولی عصر (عج) است. شنیده بودم؛ در هر فرصت کمی که به دست می آورد، قرآن می خواند.
یک روز در ایستگاه راه آهن تهران، موقع سوار شدن مشاهده کردم؛ یک نفر با لباس بسیجی گوشه ای نشسته است و قرآن می خواند. زمانی که باید سوار قطار می شدیم من پیش خودم گفتم: این مثل آقا موسی است، که از کمترین فرصت استفاده کرده و قرآن می خواند. این در دلم بود تا اینکه رفتم سوار قطار شدم. بعد ایشان در همان کوپه ای آمد که من بودم. نامش را پرسیدم. گفت: من موسی اسکندری هستم.
ناله ای از درون قبر
عبدالحسین اسکندری یکی از جانبازان و یاران سردار اسکندری خدا ترسی موسی را در قالب یک خاطره اینگونه بیان می کند:یک شب به بهشت شهدا رفتیم و زیارت عاشورا می خواندیم. صدای ناله ای دردناک می آمد. محیط بهشت شهدا تاریک بود. صدای ناله ای در تاریکی بلند بود و گریه می کرد. آرام آرام به طرف صدا رفتیم، به محل نزدیک شدیم، صدا از درون یکی از قبرها می آمد. نزدیک قبر رفیم، دیدیم آقا موسی در قبر خوابیده و دارد گریه می کند. ما ابتدا چیزی نگفتیم؛ ولی بعد همه بچه ها آقا موسی را از قبر بالا آوردند و در آغوش گرفتند و با هم برگشتند.
خبری از 10 سال بعد
شهید هرمزی نیز از آخرین دیدارش با آقا موسی روایت می کند:سردار شهید آقا موسی اسکندری از دوسان نزدیک اینجانب بود. پیش از اعزام رزمندگان به منطقه عملیاتی کربلای 4 خدمت ایشان رسیدم و گفتم: آقا موسی! مواظب برادرم سیامک باش. او فرمود: خیالت راحت باشد. من او را همراه خودم می آورم. عجبا! که هر دو در این عملیات مفقود شدند و اینک پس از ده سال، شهید آقا موسی، برادرم شهید سیامک هرمزی را نیز با خود به میهن اسلامی آورد و با یکدیگر تشییع شدند.
نسخه شفابخش سردار شهید
یکی از یاران سردار شهید موسی اسکندری از نسخه شفابخش او و حل مشکلش میگوید:سه سال پیش از اینکه پیکر پاک آقا موسی را پس از مدتها بیاورند، او را در خواب دیدم. من حاجتی داشتم و نزدیک به ده سال بود که من صاحب فرزند نمی شدم. آقا موسی در خواب به من گفت: راستی آن دعای شما مستجاب شده یا نه؟ گفتم: نه. ادامه دادم: آقا موسی! چه کنم؟ آقا موسی با اطمینان گفت: شما فقط توسل به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) بکن؛ اگر توسل کنی، مشکلت حل می شود. مدتها گذشت و من هم به نسخه شهید عمل کردم؛ توسل کردیم و دعا کردیم و دعایمان مستجاب شد و خدا پسری به ما عطا کرد.
محافظ سرسخت بیت المال
همسر شهید اسکندری با ذکر دو خاطره زیبا از اوج پایبندی و حساسیت او به رعایت حقوق دیگران یاد می کند: موسی در استفاده از بیت المال خیلی حساس بود. یکبار پسرم مهدی مریض شده بود و به دلیل بمباران شهر وسیله ای نبود که او را به بیمارستان ببریم. ماشینی که سپاه در اختیار موسی قرار داده بود بیرون خانه پارک شده بود اما موسی اجازه نمی داد مهدی را با آن به بیمارستان ببریم. حال مهدی دائم بدتر می شد، تا اینکه پدر موسی به او گفت: «معادل کرایه تاکسی برای بیت المال کنار بگذار و مهدی را با ماشین سپاه به بیمارستان ببر.» موسی هم چون چاره ای نبود قبول کرده و او 80 تومان کنار گذاشت تا مهدی را به بیمارستان ببریم.
سکه را پس بده!
همچنین بار دیگر؛بانک اعلام کرده بود که به قیمت دولتی سکه بهار آزادی تحویل می دهد. من هم با اجازه موسی برای گرفتن سکه به بانک رفتم اما دیدم ازدحام مراجعه کنندگان به حدی است که برای گرفتن سکه ساعتها باید توی صف بمانم. من چون در بانک آشنا داشتم بدون صف سکه گرفتم و به خانه آمدم. موضوع را که به موسی گفتم خیلی ناراحت شد و گفت چون حق دیگران را رعایت نکرده ای سکه را پس بده. من هم به اصرار او سکه را پس دادم.
پی نوشت:
1- و بدین ترتیب 10 سال ]دی ماه 1365(شهادت) تا زمستان 1375 پیدا شدن پیکر مطهرش[ در بیابان ها پیکر پاکش، مفقود می شود.
2- یکی از برادران شهدا می گوید: قبل از تشییع پیکر مطهر سردار شهید، شهدای مسجد از جمله برادر شهید خود را در عالم رویا می بیند که برای تشییع پیکر مطهر مرادشان و عزیزشان «آقا موسی» به مسجد آمدند.
…………………………………………………………………….
نام و نام خانوادگی : موسی اسکندری
نام پدر: قربانعلی
تاریخ تولد : 1337/03/07
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل تولد : اهواز
محل شهادت :جزیره سهیل
وصیتنامه:
بسمه تعالی
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا نعم النصیر.
امشب آخرین شب است آخرین شب انتظار ، آخرین شب انتظار مستضعفین محروم و مظلوم لبنان و افغان و دیگر مردم مظلوم دنیا و امشب نیز شاید آخرین شب بسیاری از عزیزان و نخبگان این امت باشد که به جرات باید گفت مثل اینها در هیچ دوره ای جز در صدر اسلام و آنهم در معدود افراد پیدا نمی شود و انشا لله امیدوارم که با پیروزی پرورمان را شاد و شادناک نماید .
اما بعد بنده حقیر موسی اسکندری فرزند قربانعلی ملتمس ( التماس ) دعا از همه عزیزان را دارم از همه کسانی که به نحوی با آنها ارتباط شغلی داشته ام می خواهم که مرا ببخشند در صورتی که از بنده خطایی دیده باشند مرا عفو نمایند.
مسلما عفو یک گناهکار خود پاداش بسیار بزرگی دارد که العفو خیر لکم از خانواده ام پدر و مادر عزیز و مهربان و خوبم و از امیدانم ( شیخ محسن و محمود ) برادران عزیزم تا خواهران صابرم و تا خانواده مظلوم و صابرم التماس دعا دارام و از همه اَنها می خواهم که مرا دعا نمایند در صورت امکان مرا نزدیک قبر بچه ها ( مهدی – محسن – علیرضا ) دفن نمایند.
از مهدیه و مهدی عزیزان کوچولو و امیدان آینده اسلام می خواهم که پدرشان را از یاد نبرند و او را دعا نمایند از شان می خواهم که راه علم و معرفت ار پیش گیرند که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است .
انشاالله با قلبی آکنده از معرفت ولایت و محبت آل علی علیهم السلام در تمام مراحل زندگی موفق که کسب نموده اید فراموش ننمائید و خیراتی نصیبش کنید .
دیگر عرضی ندارم جز در خواست عفو و بخشش از همه عزیزان و سفارش بر پیروزی مطلق و گام به گام نعل بالنعل از امام امت این پیر روشن ضمیر می نمایم .
مساجد و جلسات قرآن و کار با بچه های انقلاب و جلسات خانگی وغیره را سفارش می نمایم .
در حدود سه ماه روزه به عنوان احتیاط برایم بگیرید در حدود یک ماه روزه بدهکارم که انشا الله به فکر باشید که به نحوی ادا شود.
در ضمن در حدود 000/40 ریال به حساب لشکر واریز شود .
مالی ندارم هر چه دارم به صلاحدید پدرم عمل شود .
از همسرم می خواهم آنچه پدرم صلاح دید باید عمل کند ، خلاف این روح مرا عذاب می دهد ، دلم نمی خواهد به هیچ وجه بچه هایم از پدر و ماردم جدا شوند لذا این امر را هم مدنظر داشته باشید تا خدای ناکرده مثل بعضی ها عمل نشود که موجب رضای خداوند نیست دل شکستن پدر و مادر شهید .
در هر حال این تذکر بود که منفعت دارد تذکر در هر حال به حال مومنین و مومنات و از پدر و مادرم خواهش می کنم که مرا دعا نمایند و مهدیه و مهدی و مادرشان را می سپارم به شما .خداحافظ همه عزیزانم .
********************************************
پیش نمایش طرح (کلیک کنید)
***
پی نوشت :
پوستر اطلاعیه ویژه یادواره شهدا که با تصاویر خود شهدا مزین میشه
حیدر حیدریم حیدریه حیدر است لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار سردار تنها کیوان حیدری گیتی نژاد
کلمات کلیدی: